زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

ناز بلا

بدون عنوان

سلام به روی ماهت مامانی دیشب یعنی ٢٥اردیبهشت با هم رفتیم عروسی,این اولین عروسی بود که با تو میرفتم,من و تو و بابایی حسابی خوشکل کرده بودیم اخه عروسی عمه جون سکینه بود,تو تو تالار یه کم اذیت شدی,فکر کنم گرمت بود(الهی بمیرم)اخر وقت هم مامانی یه کم حالش بد شد و حالمون رفت تو قوطی اما خدا رو شکر به خیر گذشت,از تالار هم عمه جونو رسوندیم خونه بابای عمو حسن و اونجا براشون گوسفند قربونی کردن و چون می خواستن برن مکه باهاشون خداحافظی کردیم که خداحافظی همیشه سخته و کلی با همه گریه کرد ,(ایشالا خوشبخت شن)تو هم براشون دعا کن راستی امروز برای اولین بار به شوخی صدامو روت بلند کردم و تو اول بغز کردی و بعد زدی زیر گریه,دوست داشتم همون جا جونمو فدات...
27 ارديبهشت 1390

بله برون فاطمه

سلام عزیز دل مامان دیشب واسه اولین بار رفتی بله برون مونده بودم که چی بپوشونمت تا اینکه مامانی گفت لباسی که از مکه براش اوردی رو بپوشون و منم به حرف مامانم گوش دادم{یاد بگیر گلم} خلاصه رفتیم و دختر خاله ی مامانت بله گفت و محرم محمد اقا شد{برا خوشبختیشون دعا کن} الانم قورمه سبزی درست کردم و منتظر بابایی ام که بیات و ناهار بخوریم(دلت بسوزه تو که نمی تونی بخوری ) الانم که خوابیدی البته عجیب نیست کلا خوب می خوابی(بین خودمون باشه به مامانت رفتی) ...
23 ارديبهشت 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز بلا می باشد